شعر رضا جعفری برای حضرت علی (ع) 3

شعر در وصف تو لالی بیش نیست

گفتنت ، حرف محالی بیش نیست

پیش ِ اشکت آبِ اقیانوس هم

قطره ی آب زلالی بیش نیست

جلوه های تو که باشد ، آفتاب

قطعه ی سرخ زغالی بیش نیست

هر کجایش ردِّ پای دست توست

ذات این عالم سفالی بیش نیست

حرف ما از تو نماد جهل ماست

پاسخ ما هم سئوالی بیش نیست

شعر سید حمیدرضا برقعی برای حضرت علی(ع) 2

مصرع ناقص من کاش که کامل می شد
شعر در وصف تو از سوی تو نازل می شد

شعر در شأن تو شرمنده به همراهم نیست
واژه در دست من آنگونه که می خواهم نیست

من که حیران تو حیران توام می دانم
نه فقط من که در این دایره سرگردانم

همه ی عالم و آدم به تو می اندیشد
شک ندارم که خدا هم به تو می اندیشد

کعبه از راز جهان راز خدا آگاه است
راز ایجاز خدا نقطه ی بسم الله است

کعبه افتاده به پایت سر راهت سرمست
«پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست»

کعبه وقتی که در آغوش خودش یوسف دید
خود زلیخا شد و خود پیرهن صبر درید

کعبه بر سینه ی خود نام تو ای مرد نوشت
قلم خواجه ی شیراز کم آورد، نوشت:

«ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه
مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه»

راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست
کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست

روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید
«ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید

می رسد دست شکوه تو به سقف ملکوت
ای که فتح ملکوت است برای تو هبوط

نه فقط دست زمین از تو تو را می خواهد
سالیانی ست که معراج خدا می خواهد-

زیر پای تو به زانوی ادب بنشیند
لحظه ای جای یتیمان عرب بنشیند

دم به دم عمر تو تلمیح خدا بود علی
رقص شمشیر تو تفریح خدا بود علی

وای اگر تیغ دو دم را به کمر می بستی
وای اگر پارچه ی زرد به سر می بستی

در هوا تیغ دو دم  نعره ی هو هو می زد
نعره ی حیدریه «أینَ تَفرو» می زد

بار دیگر سپر و تیغ و علم را بردار
پا در این دایره بگذار عدم را بردار

بعد از آن روز که در کعبه پدیدار شدی
یازده مرتبه در آینه تکرار شدی

راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست
کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست

روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید
«ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید.

شعر اصغر عظیمی مهر برای حضرت علی(ع)

شب از تنهایی اش لبریز می شد

فضای کوفه وهم انگیز می شد

علی وقتی که سر در چاه می برد

میان چاه رستاخیز می شد

شعر مهرداد اوستا برای حضرت علی(ع)

اي آينه ي جمال يزدان

پيدا ز رخت کمال يزدان

تابنده چو مهر ز آسمانها

از چهره ي تو جلال يزدان

تا عرش کمال پر گشوده

با قوّت عشق و بال يزدان

مقصود توئي تو زآفرينش

از حکمت بي مثال يزدان

در آينه ي خيال بندم

رخسار تو از جمال يزدان

جلوه تو کني به چشم خاطر

گر وهم کند خيال يزدان

چون دل دُر معني از خرد سُـفت

عشق آمد و مدحت علي گفت

اي چرخ به مهر برکشيده

وي مهر به چرخ سر کشيده

در سايه ِ پّر آسمانيت

خورشيد ز کوه پر کشيده

تا بر تو برد نماز، هر صبح

دامن به طراز زرکشيده

اسلام به يمن مقدم تو

رايت به شکوه و فر کشيده

خورشيد به سوي روي تو سر

از روزنه ي سحر کشيده

از خاور دين، طلوع کرده

سر از بر باختر کشيده

اي از بر چرخ بارگاهت

سرمنزل عشق شاهراهت

اي آيت رازگوي قرآن

وي رايت عرش پوي قرآن

باقي و دُرد و آن مي صاف

تابان ز تو در سبوي قرآن

دل پيشرو شميم مويت

از رايحه ي نکوي قرآن

هم رايت حق به دست احمد

هم آيت دين به روي قرآن

اي چهر تو آبروي اسلام

وي مهر تو آبروي قرآن

تحرير تو راز گوي هستي

تقرير تو بازگوي قرآن

تو بوالحسني، تو مرتضائي

تو جلوه ي حق، تو مصطفائي

اي جان جهان و جان هستي

وي زنده به تو روان هستي

جولانگه نور دلفريبت

جولانگه بي کران هستي

هستي است بمدحتت سخنگوي

گفتار تو ترجمان هستي

جاويد شده به يمن بودت

اين هستي جاودان هستي

اي ماه به شامگاه گيتي

اي مهر به آسمان هستي

روشن به عنايت خدائي

از چهر تو اختران هستي

اي مشغل دلفروز ايمان

شمشير خدا به دست يزدان

اي شمع ولايت محمّد

نور دل و آيت محّمد

با فّر و شکوه آسماني

در دست تو رايت محمّد

وه وه که چه دلپذير گويد

لعل تو حکايت محمّد

ز آغاز و نهايت تو پيدا

آغاز و نهايت محمّد

خواهد ز خدا دل پريشان

مهر تو حمايت محمّد

هم در کنف حمايت تو

در ذيل عنايت محمّد

اي امر تو چيره بر شب و روز

وي خيل تو برستاره پيروز

اي از بر سدره پر گرفته

جز حق ز همه نظر گرفته

يکسر همه حق شده همه عشق

تا شاهد حق به بر گرفته

شمشير خدا و دست ايمان

بر خرمن شرک در گرفته

و آن تيغ درخش بار گلگون

هر دم ز کف سحر گرفته

چون مهر کشيده سر ز خاور

تا آنسوي باختر گرفته

از چرخ براي رايت تو

آفاق بزير پر گرفته

اي صبح فروغ بخش اسلام

با ذکر توايم بام تا شام

اي گوهر گوهر ولايت

خورشيد منوّر ولايت

اي مهر فروغ بخش اسلام

وي مشغل انور ولايت

اي آيت حقّ و روح قرآن

وي رايت و افسر ولايت

سلطان سرير عقل و ايمان

والي هنر، در ولايت

اي گوهر عشق و جان عرفان

تاج سر و مفخر ولايت

اي جان مجسّم نبّوت

وي روح مصوّر ولايت

مقصود نبي ز لافتائي

ممدوح خدا ز هل اتائي

شعر یوسف رحیمی برای امام علی(ع) 2

سجده و اشک و استغاثه علي

شرف و عزت و حماسه علي

هر چه خوبي که آفريده خدا

همه يک جا شده خلاصه: علي

شعر قاسم صرافان برای امام علی(ع)

بیا دوباره برای ما بخوان تو خطبه‌ی خلقت را
که پرده پرده فرو ریزی از این زمانه جهالت را

بگو برای زمینی‌ها از آسمان و از اسرارش
تویی که چشم خدا هستی که دیده غیب و شهادت را

آهای صاحب انگشتر! دلم چه خوش شده حالا که
به دست‌های تو بخشیدند کلید آتش و جنت را

حدود مُلک تو دل‌هایی است که گِرد روح تو می‌چرخند
چه باک اگر که بیندازی شبی مهار خلافت را
 
علی پرست گناهش چیست؟ که تو شبیه خدا هستی
چرا که آینه هم اینقدر نشان نداده شباهت را

نماز رو به نجف چندی است نخوانده‌ام من و بیمارم
مریض گشته‌ام از وقتی که ترک کرده‌ام عادت را

برادران مسلمانم! قسم به کعبه که حیرانم
چگونه دم زده‌اید از عشق بدون آنکه ولایت را...

ابوتراب غزل‌هایم! لغات من همه از خاکند
تو روح دادی و باور کرد دلم وقوع قیامت را

«من و تو آن دو خطیم آری» (1) به هم رسیده به ناچاری
خط شکسته‌ چه دارد جز همین دو بیت ارادت را

----------------------------------------

(1) «من و تو آن دو خطیم آری موازیان به ناچاری » - مرحوم حسین منزوی